قدیمی ها میگن مادر خونه مثل نخ تسبیح می مونه... بودنش باعث میشه تمام دونه ها کنار هم جمع بشن... تبیسح که توی دست حرکت می کنه دونه ها می چرخن و با تکونشون یه فاصله ای از هم میگیرن ولی باز می یان کنار هم... اصلا نمی تونن نیان...
یه مادری رو می شناسم که روز تولد دخترش، صبح زود به دامادش زنگ میزنه که تولد زنتو تبریک بگو ! ...
همه از این مادرا میشناسن... از اونا که به بهونه اینکه حالشون بده خواهر برادرای قهر رو می کشونن کنار هم تا با هم چشم تو چشم بشن و یادشون بره... الکی از قول عروس و داماد به بابای خونه چیزای خوب می گن که دلش صاف بشه از اشتباه فلان روزشون... شبا یه چایی خوشرنگ میبرن و کنار بابا میشینن و لا به لای حرفای به نظر روزمره شون خوبی های دامادشون رو که بابا ازش دلگیره رو پررنگ و پررنگتر میکنن ... شب که صبح میشه یهو بابا به صورت کاملا غیرارادی تو جواب سلام دومادش لبخند میزنه و میگه چطوری پسرم...!
شاید این نخ تسبیح بودن مادرا ذاتی باشه... شایدم نه اکتسابیه و از مادراشون یاد گرفتن... چون خوب و دقیق بلدن کی شام درست کنن و به همه زنگ بزنن... کی سرشون درد بگیره... هدیه چی بخرن.... عیدی به کی چقدر بدن... چایی رو چقدر داغ بریزن تا وقت بشه دل بابای خونه رو صاف کنن از دلگیری ها... روسری عروس رو کی و کجا سرشون کنن... کلیداشونو کی گم کنن و سرزده برن خونه دخترشون...
زمان که میگذره این نخ های تسبیح نازک و نازکتر میشن... اگه نباشن خیلی سخته کنار هم نگه داشتن این دونه های ریز... خیلی... خیلی !!!
#فاطمه_شاهبگلو
...